کوروشکوروش، تا این لحظه: 15 سال و 8 روز سن داره

کـــــــــــــــــــــــــو ر و ش پسر بهشت

روزت مبارک بابا بیژن

باید از عشق بسازم غزلی قابل تو غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو   قلبی از جنس بهار است که تقدیم تو باد   سبز باشی و دلت خانه ی پاییز مباد       بابا بیژن روزت مبارککک دوستت داریم یه دنیااا  
25 خرداد 1390

چند ساعت بدون کوروش؟؟؟!!!

قند عسلم امروز ظهر نهار خونه ي مامان فخري دعوت بوديم و از صبح بردمت اونجا تا با دايي محمد رضا بازي کنيد   موقع برگشت به خونه  نميخواستي با ما بيايي   هر کار کرديم گفتي ميخواهي بموني همون جا حتي با ما باي باي کردي و در رو بستي که شما بريد خونه من همين جا ميمونم   من هم اومدم خونه و بابا بيژن رفت سر کار   گاهي دلم ميخواست بدون تو کمي استراحت کنم و به کارهاي خودم برسم و اي کوروشم وقتي اومدم خونه يهو دلم هري ريخت پايين و قلبم گرفت   در نبود تو خونه خيلي سوت و کوره فقط 3 ساعته نديدمت   عزيزکم  دوستت دارممممممممممممممممممممممممممممممم   ...
23 خرداد 1390

نجوا

گنجشک با خدا قهر بود…    روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .  فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد…  و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.  فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و… خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.  گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟  و...
18 خرداد 1390

شروع تعطيلات تابستوني مامان

سلام پسر قشنگممممممم اول يه دست و يه هوراااااا  چرا؟؟؟؟؟   چون مامان بعد از 9 ماه سر کار رفتن و نبودن پيش پسملش از امروز رسما تعطيلاتش شروع ميشه   ديگه پيش پسرمم و وايي خداي من خيلي خوبه!!!   البته نا گفته نمونه امسال سال اول معلمي من بود و خيلي برام سخت و دشوار بود گذاشتن تو و رفتن به مدرسه در حالي که شير ميخوردي(گرچه پيش مامان فخري بودي و خيلي اين استرسم رو کم ميکرد)کوروشم   قشنگم ببخش مامانو اگر بايد صبح زود در حالي که دستات توي دست مامان بود و خواب بودي ترک ميکرد و ظهر با خستگي ميومد دنبالت  اينقدر خسته راه و مشغله که ناي تکون خوردن نداشت ببخش منو اگه ظهرها يه بوسه از لبانت ميدزدي...
11 خرداد 1390
1